کوتاه بیا، سرکار!
کوتاه بیا، سرکار!
چرا بند بازی روبه روی این همه بند باز با چشم های بسته
به اندازه ی حوصله ی بال های بچه گنجشگ، توی آسمان آبی فرصت نیست!
بال های بچه گنجشک می تواند نظفه ی سونامی مهیبی باشد،
اگر چه،
خنکای عصرگاهان تابستان نیز، باشد را،
جمعه روز کسالت است حتی اگر تو بگویی نه
با این حرف های پر خمیازه، جمعه را، طولانی را تکرار می کنی!
مثل بازجوهای اتاق تمشیت حرف می زنی!
که انگار همه چیز را درباره ی همه کس در همه جا می دانستی!
عدلیه هم مثل بلدیه هوایی بحرانی دارد با این همه سموم
جخ بی نظم ترین جاها نظمیه است،
کوتاه بیا، سرکار!
می توانی حرف بزنی،
حرف های مرا تکرار کن!
از این همه خلاء دردناک که مثل سردردهای تو، مثل خوره،
که می رود توی روح من بخورد، خرد کند، مثل خمیر،
تا باز بچرخد این خر عصاری گرد محور خریتش،
نگویم هیچ؟
هیچ! هیچ نگو،
می توانی حرف های مرا تکرار کنی!
تا کی تو را تکثیر کنیم که باز بپیچانی و بیفتی به جان پیچیده ی بیجان،
این هم شد حرف که حرف های تورا تکثیر کنیم.
که تو را تکثیر کنیم.
تکثیر را تکثیر نکنیم؟ که کثیر شوید در حضور اکثر بی تکثیر!
چرا بند بازی روبه روی این همه بند باز با چشم های بسته
کوتاه بیا، کوتاه!
با خط کش شکسته نمی شود عمق مردم را اندازه گرفت.
شاقول نیستی،
تراز نیستی،
راز نیستی،
چرا هی متر می کنی؟ با خط کش شکسته بهشت را!
توی این قلّت غلت بخورید بین آدم ها
قرآن را بپیچید توی لفاف ابریشم و مثل یا ایها المزمل و بعد بگذارید بالای بالاترین رف
که مبادا دستی بخورد به توی عمیق نوشته هاش!
کوتاه بیا، کم عمق!
تو شاقول نیستی و همه چیز از خط کش شکسته ی تو بلندتر است
و تکثیر خواهد شد
حتی،
تو بگویی نه!