از دریا
توبه بایدکردشاعر،فرصت آبی تری نیست
ابرهای گریه راتصمیم خورشیدآوری نیست
بی صدامی افتدازتقویم هاهرروزبرگی
پلک تا بر هم زنی ناگاه برگ دیگری نیست
کوچه باغ اطلسی های سحر همسایهی توست
حیف بر سجادهات فانوس اشک پرپری نیست
سهمت از صحرا به غیر از لالههای حسرت آگین
درکت از دریا بغیر از حیرت پهناوری نیست!
سالها تعطیل کردی روشنی را بر نگاهت
زیر سقف آسمان غمگین تر از تو شاعری نیست
تا قیامت باد روشن در دلت سوسوی اشکی
گرچه پرواز تو را حاصل بجز خاکستری نیست
***
شعله زد کبریت ماه و چشمهایت دیدنی شد
بال بال مرغ آمین دعایت دیدنی شد!