سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاده نارنج ها

 

 

به: زکریا اخلاقی 

جاده سرگردان، مسافر با تمام بی قراری 

 زیر لب می خواند از کوچ پرستوی بهاری 

 باز صحرای تهی از بال بال قاصدک ها 

 آسمان قحطسالی، آسمان بی قناری 

 خسته از انبوه مردابی شدن های پیاپی 

 خسته از اندوه تکرار هزاران زخم کاری 

 کوله بارش را به زخم شانه هایش می فشارد  

در خودش می پیچد از هرم نفس های اناری 

 چشم می دوزد به بهت جاده های پیچ در پیچ 

 یعنی این هم سهمت از عمری پریشان روزگاری 

 زخم ناپیدایی آمد، در نگاهش گریه سر داد 

 از تماشای شکفتن های گل های حصاری 

 با خودش آهسته می گوید: کجای این بیابان 

 می دود شعرم شبیه بچه آهویی فراری؟  

خسته می اندیشد آیا پشت این شب های اندوه؟  

چشم هایی هست سرشار از شکوه شب شکاری؟  

یادش آمد از سفر، راهی به سمت خانه ای هست 

 جان پناهی، بلکه ماهی در شب بی غمگساری 

 می رسد روزی که بنویسد به هر برگ غزل هام  

مهربان با خط نستعلیق چشمش یادگاری 

 در به رویم می گشاید شاعری از نسل باران 

 تا مضامین شکفتن می شود در سینه جاری 

 روبرویم می نشیند با تبسم های شرقی 

 می سراید عشق را در وسعتی آیینه کاری 

 کاج ها غرق اناالحق می شوند از شوق آنجا  

تازه می گردد به رگ هایم هوای جان سپاری 

 ناگهان آن روز چشمم می شود اردی بهشتی 

 می نهم در جاده ی نارنج ها رنج خماری 

 خستگی های دلم را بی تعارف می تکانم 

 از ورای دود و ماشین و هیاهوی اداری  

تا مگر یک رکعت از آیینه در گوشم بخواند 

 حس کنم اشراق را در خلسه ی شب زنده داری