تمام کودکی اش...
شبیه کودکی اش گاه گاه میگرید
چقدر زل زده در چشم ماه میگرید
ببخش دست خودش نیست بچه است پدر!
شکسته شیشهی همسایه آه میگرید
زنی گذشت از این کوچه... مادرش... افسوس
به خود میآید از این اشتباه میگرید!
زنی که روسریاش را فرشته میبویید
به روی صندلی ایستگاه میگرید
غروب، مدرسه تعطیل شد کجاست گلم!
دو چشم مضطرش بین راه میگرید
عروسکی که ندارد کجای خاطرههاست
به یاد حسرت کفش و کلاه میگرید
چه دشنهها که نخورد از برادری که نداشت
چقدر نیمه شب از قعر چاه میگرید
چقدر زندگیاش فیلمهای تکراری است
شکسته می کند اما نگاه... می گرید
و چشم دوخته بر «فیل»های سوختهاش
به روی صفحه شطرنج «شاه» میگرید
***
کلاغ پیر هراسان سه بار شیون کرد
سه شنبه حادثه را قاه قاه می گرید
به رسم عاطفه در امتداد قبرستان
به مستطیلی سنگی سیاه می گرید
تمام کودکی اش را سه تکه ابر گریست
سه شنبه خم شده بر شانههای قبر گریست